دختر کورش
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
همه چی از نوع باحال
اخبار دبیران و ایران
بهترین جک ها
bia 2 *+18
سربازان کوروش
پاتوق boys & girls اسدآباد
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دختر کورش و آدرس dokhtare-korosh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 477
بازدید کل : 17216
تعداد مطالب : 67
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
آتوسا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:سهراب سپهری,پنجره,مردم, :: 16:37 :: نويسنده : آتوسا

 

·         من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ........

                                                     اثری از:سهراب سپهری

 
شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, :: 17:47 :: نويسنده : آتوسا

چند بار به کسی گفته ایم: مدتی است با فلانی جر و بحث
نکرده ام. یا: هرگز سرما نخورده ام. و ناگهان روز بعد سرما
می خوریم یا با فلانی مشاجره می کنیم؟
پس نتیجه می گیریم: صحبت درباره ی وقایع دلپذیر که
برای ما رخ داده اند بداقبالی می آورد. چنین نیست.
در حقیقت روح جهان همواره در هر مشکلی
به ما نشان می دهد که چه مدتی بدون یک نواختی مشخصی
مانده ایم. می خواهد به ما بگوید که زندگی چگونه تا آن لحظه
سخاوتمند بوده است و اگر با شجاعت از موانع عبور کنیم
همین گونه باقی خواهند ماند. کلمه های مثبت را در
فضا نگاه داریم. آن ها به رشد ما در هر مشکلی کمک می کنند.

اثری از: پائولو کوئلیو

 
شنبه 19 شهريور 1390برچسب:مهدی سهیلی,شعر,ساعت,عشق,عقربه, :: 17:42 :: نويسنده : آتوسا

من و تو ای همه عشق!
همچو دو عقربه ی یک ساعت
پایمان بسته بهم
لیک یکشب سرمان بر سر یک بالین نیست
و چه لذت بخش است
ظهر این (( گاه شمار ))
با همه تاب و تبش
و از آن زیباتر
حالت نیمه شبش


اثری از: مهدی سهیلی

 
شنبه 19 شهريور 1390برچسب:زشت,زیبا,جبران خلیل جبران,, :: 17:33 :: نويسنده : آتوسا

روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریایی به هم رسیدند.
و به هم گفتند:(( بیا در آب شنا کنیم. ))
برهنه شدند و در آب شنا کردند و زمانی گذشت و زشتی به
ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت.
زیبا نیز از دریا بیرون آمد و تن پوش اش را نیافت.
از برهنگی خویش شرم کرد و به ناچار لباس زشتی را پوشید و به راه خود رفت.
تا این زمان نیز مردان و زنان این دو را با هم اشتباه می گیرند.
اما اندک افرادی هم هستند که چهره ی زیبایی را می بینند
و فارغ از جامه هایی که بر تن دارد او را می شناسند.
و برخی نیز چهره ی زشتی را می شناسند و لباس هایش او را از
چشم های اینان پنهان نمی دارد.

                     اثری از: جبران خلیل جبران

 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:غرور,ملانصیردین, :: 17:26 :: نويسنده : آتوسا

 

 
ملا نصیرالدین با دستاری فاخر و گران بها به حضور
سلطان شرفیاب شده برای خیرات مقداری پول درخواست میکند.
سلطان سوال می کند: با این دستار بسیار گران قیمتی که
بر سرت گذاشته ای به این جا آمده ای تا از من پول بگیری؟
قیمتش چند است؟
صوفی عاقل و فرزانه پاسخ می دهد: این دستار را
شخص بسیار پولداری به من هدیه کرده. فکر می کنم
پانصد سکه طلا می ارزد.
وزیر زیر گوش سلطان زمزمه می کند: غیر ممکن است.
هیچ دستاری این قدر نمی ارزد.
ملانصیرالدین اصرار می ورزد: من به اینجا نیامده ام
تا فقط از شما پول بگیرم بلکه قصد دارم معامله یی هم انجام بدهم.
می دانم تنها یک سلطان قدر قدرت می تواند این دستار
را به بهای ششصد سکه طلا از من بخرد و به این ترتیب
من خواهم توانست اضافه ی آن را به فقرا بدهم.
سلطان از چاپلوسی و تملق ملانصیرالدین خوشش آمد و

             پولی را که درخواست کرده بود به او داد.

  

ملانصیرالدین هنگام خروج روی به وزیر کرد و گفت:

غرور انسان او را به کجا خواهد برد.

 

 

 

 

 

 

                                 امکان دارد تو بهای یک دستار را بدانی اما من می دانم