دختر کورش
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
همه چی از نوع باحال
اخبار دبیران و ایران
بهترین جک ها
bia 2 *+18
سربازان کوروش
پاتوق boys & girls اسدآباد
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دختر کورش و آدرس dokhtare-korosh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 474
بازدید کل : 17213
تعداد مطالب : 67
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
آتوسا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:55 :: نويسنده : آتوسا

این زن را می بینی؟

 

به سرایت در آمدم، برای پاهایم آب نیاوردی اما این زن،

پاهایم را به اشک شست و به موهای خویش خشک کرد.

مرا نبوسیدی، لیکن این زن از بدو ورود،باز نماند از بوسیدن

پاهایم. سرم را به روغن مسح نکردی، لیکن او به عطر

تدهین کرد پاهای مرا. از این رو به تو می گویم:گناهان او

که بسیار است. آمرزیده شد،چرا که بسیار عشق ورزیده،

اما او که آمرزش کمتری یافت،کمتر عشق ورزیده.

            انجیل لوقا، باب۷ ، آیه های ۴۷-۴۴

 

 

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:54 :: نويسنده : آتوسا

هر چه که از آن تو و برای توست،همانا از عشق لبریز است.

 

موهبت تو همانقدر دوستت می دارد که تو دوستش می داری.

موهبت تو،تو را می جوید و پروازکنان به سوی تو می آید،اگر

دریابی که آنچه را که دوست می داری،خود دوست داشتن

است.هرگاه بدانی که مردمان عشقند،همه عوض خواهند شد،

ما نیز در چشم مردم عوض خواهیم شد،اگر بدانیم که جوهر و

ساختارمان از عشق است.همه چیز یعنی عشق.در کل کاینات،

هیچ چیز نیست الا عشق.

                                          اثری از : کاترین پاندر

 

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : آتوسا

من بدون هیچ گونه وابستگی،همه ی مردم را دوست دارم

 

و همه ی مردم نیز بدون وابستگی،مرا دوست دارند.

 

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:51 :: نويسنده : آتوسا

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:51 :: نويسنده : آتوسا

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده : آتوسا

لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد:

می بایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا،

از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند،تصویرمیکرد.

کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانیش را پیدا کند.

روزی در یک مراسم همسرایی،تصویر کامل مسیح را در چهره ی یکی

از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از

چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.

سه سال گذشت.تابلو شام آخر تقریبا تمام شده بود،اما داوینچی هنوز

برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.کاردینال مسئول کلیسا کم کم

به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند.

نقاش پس از روز ها جستجو،جوان شکسته و ژنده پوش و مستی را

در جوی آبی یافت.به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا

بیاورند،چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت. گدا را که درست

نمی فهمید چه خبر است،به کلیسا آوردند:دستیاران سرپا نگه اش

 داشتند و در همان وضع،داوینچی از خطوط بی تقوایی،گناه و

خود پرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند،نسخه برداری

کرد. وقتی که کارش تمام شد،گدا،که دیگر مستی کمی از سرش

 پریده بود،چشم هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید

با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت:(( من این تابلو را قبلا دیده ام!))

داوینچی با تعجب پرسید:(( کی؟))

ـ سه سال قبل،پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که

در یک گروه همسرایی آواز می خواندم،زندگی پر رویایی داشتم و

هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم!!!

                                             اثری از پائولو کوئیلو                

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:48 :: نويسنده : آتوسا

سعدی شیرازی میگوید:

 

وقتی بچه بودم،اغلب در کنار پدر و عموها و پسرعموهایم دعا میکردیم

هر شب دور هم جمع می شدیم تا سوره ای از قرآن را بخوانیم.

یکی از همین شب ها،در حالی که عمویم قرآن می خواند،متوجه شدم

که بیشتر حاضران خوابیده اند.به پدرم گفتم: ببین پدر،هیچ کدام از این

خفتگان نمیتوانند به کلمات پیامبر گوش بدهند.خدا از آنها راضی نخواهد بود.

و پدرم پاسخ داد: پسرم،راه خودت را با ایمان طی کن و بگذار دیگران به

فکر راه خودشان باشند.که میداند،شاید در خواب دارند با خدا صحبت میکنند.

من هزار بار بیشتر ترجیح میدهم که مثل آنها در خواب باشی

 و اینطور سخت دیگران را محکوم نکنی

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : آتوسا

your eyes

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:46 :: نويسنده : آتوسا

زنی به مردی گفت:((دوستت دارم.))

 

و مرد گفت:((آرزو دارم که سزاوار عشق تو باشم.))

زن گفت:((مرا دوست نداری؟))

مرد فقط به زن خیره شد و چیزی نگفت.

زن فریاد زد:((از تو متنفرم.))

مرد پاسخ داد:((پس آرزو دارم سزاوار نفرت تو باشم.))

 

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:44 :: نويسنده : آتوسا

همه رویدادهای زندگیت آینه یی است که اندیشه هایت را باز می تاباند

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:43 :: نويسنده : آتوسا

به قدرت خدای درونم،زندگیم می تواند به همان شگفتی و زیبایی باشد

 که می خواهم! در معبد تنم روغن عشق می ریزم و به آن جامه ی 

تمجید و تحسین می پوشانم. دیگران را نیز نیکو می خوانم و به تاکید

درباره ی آنها می گویم: به قدرت خدای درونت،زندگیت می تواند به

 همان شگفتی و زیبایی باشد که می خواهی! و این را محض خاطر

نیکی می گویم.و عظمت ما از الهویت است!

                                                                 اثری از:کاترین پاندر

 

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:42 :: نويسنده : آتوسا

امتحان نهایی دین،دینداری نیست،محبت است.در زندگی،به پس که

می نگرید می بینید لحظه های خطیر،لحظه هایی که به راستی زندگی

کرده اید،لحظه هایی هستند که با عشق و محبت دست به کاری زده اید.   

                                                        

   

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : آتوسا

به کرم سبز بیندیش.بیشتر زندگی اش را روی زمین می گذراند.

به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است.

می اندیشد:من منفورترین موجوداتم"زشت،کریه،و محکوم به خزیدن بر روی زمین.

اما یک روز،مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند.

کرم یکه می خورد...پیش از آن هرگز پیله نساخته.گمان می کند

باید گور خود را بسازد،و آماده مرگ شود.هرچند از زندگی خود تا آن لحظه

نا خشنود است،به خدا شکوه می برد:خدایا،درست زمانی که سر انجام

به همه چیز عادت کردم،اندک چیزی را هم که دارم،از من می گیری.

خود را نومیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایان می ماند.

چند روز بعد،درمیابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده.می تواند

به آسمان پرواز کند و بسیار تحسین اش کنند.از معنای زندگی و برنامه های خدا

شگفت زده است.

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:34 :: نويسنده : آتوسا

یکی از سربازان ناپلئون جنایتی کرد و به مرگ محکوم شد.

روز اعدام، مادر سرباز التماس کرد زندگی پسرش را به او ببخشند.

-"خانم،عمل پسر شما سزاوار ترحم نیست."

مادر گفت:"میدانم. اگر سزاوار ترحم بود که دیگر به بخشش احتیاج نداشت.

بخشش یعنی اینکه آدم بتواند فراتر از انتقام یا عدالت برود"

وقتی ناپلئون این جملات را شنید، دستور داد حکم اعدام را به تبعید تبدیل کنند

 

 

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : آتوسا

بی تو،مهتاب شبی،از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

در نهانخانهء جانم،گل یاد تو،درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستم.

تو،همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه،محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشهء ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید،تو به من گفتی:

-((از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن،

آب،آیینهء عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است.

باش فردا،که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی،چندی از این شهر سفر کن!))

با تو گفتم:((حذر از این عشق!؟ـ ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول،که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر،لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی،من نه رمیدم،نه گسستم...))

باز گفتم که:((تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم،نتوانم!))

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب،نالهء تلخی زد و بگریست...

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید که:دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم،نرمیدم.

رفت در ظلمت غم،آن شب و شب های دگر هم،

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...

بی تو اما،به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

                                                                  اثری از:فریدون مشیری

 

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : آتوسا

پس، بسیار مهم است بگذاریم بعضی چیز ها بروند،رهایشان

کنیم،آزادشان کنیم.انسان ها باید درک کنند که هیچ کس با کارت های

 علامت دار بازی نمیکند،گاهی می بریم،گاهی هم می بازیم.منتظر

نباشید چیزی را به شما برگردانند،منتظرنباشید قدر تلاشتان

رابدانند،نبوغتان را کشف کنند،عشقتان را درک کنند.چرخه ها را ببندید.

  نه به خاطر غرور یا بی قابلیتی یا برتری جویی،به خاطر آن که آن چیز

دیگر در زندگی تان جای نمی گیرد.در را ببندید،موسیقی را عوض کنید،

خانه را تمیز کنید،غبارها را بتکانید.دیگر آن نباشید که بودید،و آن کسی

بشوید که هستید.

                                          

    اثری ازپائولوکوئیلو             

 

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

همه ما اشتباه می کنیم. هیچ کس کامل نیست.

چیزی که باعث میشه ما در چشم دیگران بد جلوه کنیم

اینه که اگه در مورد رویدادی که پیش اومده،حقیقت رو

نپذیریم،اونا متقاعد میشن که درباره بقیه چیزها هم

دروغ خواهیم گفت.

                          اثری از: کنت بلانچارد

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

به خاطر نتیجه، غذرخواهی نکن بلکه به خاطر این که

 

میدانی اشتباه کردی عذر خواهی کن.

 

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

در زندگی هر کس همواره اتفاقی وجود دارد که عامل

 

اصلی توقف پیشرفت اوست یک ضربه، یک شکست تلخ،

 یک نومیدی عشقی، تا حتی پیروزی ای که درست درکش

 

نمی کنیم، می تواند باعث بزدلی و عدم پیشرفت ما شود.

 

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

چیستم من؟ زاده ی یک شام لذتبار

ناشناسی پیش میراند در این راهم

روزگاری پیکری بر پیکری پیچید

من به دنیا آمدم، بی آنکه خود خواهم

کی رهایم کرده یی، تا با دو چشم باز

بر گزینم قالبی،خود از برای خویش؟

تا دهم بر هر که خواهم نام مادر را

خود به آزادی نهم در راه پای خویش

من به دنیا آمدم تا در جهان تو

حاصل پیوند سوزان دو تن باشم

پیش از آن کی، آشنا بودیم ما با هم؟

من به دنیا آمدم بی آنکه من باشم

                             اثری از:فروغ فرخزاد

 

 

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:اراده,پائولوکوئلیو,صحبت,, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

استاد می گوید:

-اراده.این چیزی است که مردم زمان درازی در مورد آن تردید داشتند:"چه کارهایی را به

 خاطر بی ارادگی انجام نداده ایم و چه کارهایی را به خاطر خطرناک بودن آن ها؟"

مثالی در مورد آن چه به اشتباه فقدان اراده پنداشته می شود،"صحبت با بیگانه ها"است.چه

 یک مکالمه،یک برخورد ساده یا یک گفت و گوی عمومی باشد،

به ندرت با بیگانه ها صحبت می کنیم.

و همیشه می گوییم،این طور بهتر است.بدین ترتیب،در پایان نه یاری رسانیم و نه زندگی

یاریمان می کند.این فاصله،مارا مهم و با اعتماد به نفس می نمایاند.اما در حقیقت،مانع

 آن می شویم که آوای فرشته مان از راه واژه های دیگران تجلی یابد.

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

در دوران شورش به دنیا آمده ایم. خود را با شور و شیفتگی

وقف این می کنیم،زندگی و جوانی مان را به خطر می اندازیم،

و ناگهان می ترسیم: خستگی، یکنواختی، تردید نسبت به

توانایی های شخصی. دوستان دیگر را می بینیم که دست از

مقاومت می کشند. ناچاریم به انزوا و غافلگیری هایی سرشار

از پیچ و خم های ناشناخته، و ناگزیریم به این که پس از هر

سکندری، یاوری نداشته باشیم، و سرانجام از خود می پرسیم

آیا به زحمتش می ارزد؟

ارزش ادامه دارد. و ادامه می دهیم، هر چند می دانیم روح ما،

هر چند ابدی، اینک اسیر تور زمان است، با فرصت ها و

محدودیت هایش. تا آن گاه که ممکن باشد، می کوشیم خود

را از این تور رها کنیم ، و آن گاه که دیگر ممکن نباشد ،

 باز می گردیم به سر گذشتی که برای ما باز گفته اند،

اما مبارزه هایمان را همچنان در خاطر نگاه می داریم،

و اگر شرایط باز مساعدشود، آماده ی آغاز دوباره نبرد

 خواهیم بود. آمین

 

 

                    اثری از:پائولو کوئیلو

 

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

این تصور که عشق خوشبختی می آورد، اختراع مدرنی است

 

که در پایان قرن هفدهم به وجود آمده. از قرن هفدهم به بعد،

این اعتقاد را به مردم می آموزند که عشق باید تا ابد دوام داشته

باشد و ازدواج بهترین مکان برای تحقق عشق است. در گذشته

این قدرها نسبت به دوام شور و عشق خوش بین  نبودند. داستان

رومئو و ژولیت اصلا شاد نیست، یک تراژدی است. در دهه های

اخیر، روز به روز بیشتر از ازدواج توقع دارند که راهی باشد برای

تحقق خویشتن. دروغ و ناشادی در کنار هم رشد کرده است.

             

                                       اثری از: پائولو کوئیلو

 

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : آتوسا

در قصه ای قدیمی آمده است که وقتی حضرت عیسی

روی صلیب درگذشت بی درنگ به دوزخ رفت تا گناه کاران

را نجات دهد.

شیطان بسیار ناراحت شد و گفت :

- دیگر در این دنیا کاری ندارم . از حالا به بعد ، همه تبه کارها و

 خلاف کارها و گناه کارها و بی ایمان ها ، همه یکراست به

بهشت می روند !

عیسی به شیطان بیچاره نگاه کرد و خندید :

- ناراحت نباش . تمام آنهائی که خودشان را بسیار با تقوا

می دانند و تمام عمرشان کسانی را که به حرف های من

 عمل نمی کنند محکوم می کنند ، به این جا می آیند .

چند قرن صبر کن تا ببینی که دوزخ پُرتر از همیشه می شود !

 

                                       اثری از: پائولو کوئیلو