راز خوشبختی روزی که جمعیتی انبوه گرد آمده بودند عیسی به همراه شاگردان خود برفراز تپه ای آمد و بنشست. آنگاه شروع به تعلیم ایشان کرد و فرمود: (( خوشا به حال آنان که نیاز خود را به خدا احساس میکنند زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. )) (( خوشا به حال ماتم زدگان زیرا ایشان تسلی خواهند یافت. )) (( خوشا به حال فروتنان زیرا ایشان مالک تمام جهان خواهند گشت. )) (( خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت زیرا ایشان سیر خواهند شد. )) (( خوشا به حال آنان که مهربان و با گذشتند زیرا از دیگران گذشت خواهند دید. )) (( خوشا به حال پاک دلان زیرا خدا را خواهند دید. )) (( خوشا به حال آنان که برای برقراری صلح میان مردم کوشش می کنند زیرا ایشان فرزندان خدا نامیده خواهند شد. )) (( خوشا به حال آنان که به سبب نیک کردار بودن آزار می بینند زیرا ایشان از برکات ملکوت آسمان بهره مند خواهند شد. )) (( هر گاه به خاطر من شما را ناسزا گفته آزار رساندند و به شما تهمت زدند شاد باشید بلی خوشی و شادی نمایید زیرا در آسمان پاداش بزرگی در انتظار شماست. بدانید که با پیامبران گذشته نیز چنین کردند. )) شما نمک جهان هستید و به آن طعم می بخشید اما اگر شما نیز طعم خود را از دست دهید وضع جهان چه خواهد شد؟ در اینصورت شما را همچون نمکی بی مصرف دور انداخته پایمال خواهند ساخت. شما نور جهان می باشید شما همچون شهری هستید که بر تپه ای بنا شده و در شب می درخشد و همه آن را می بینند. پس نور خود را پنهان مسازید بلکه بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا کار های نیک شما را دیده پدر آسمانی تان را تمجید کنند. انجیل متی _ موعظه ای از حضرت عیسی مسیح
· من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم اثری از:سهراب سپهری .
ملا نصیرالدین با دستاری فاخر و گران بها به حضور
سلطان شرفیاب شده برای خیرات مقداری پول درخواست میکند.
سلطان سوال می کند: با این دستار بسیار گران قیمتی که
بر سرت گذاشته ای به این جا آمده ای تا از من پول بگیری؟
قیمتش چند است؟
صوفی عاقل و فرزانه پاسخ می دهد: این دستار را
شخص بسیار پولداری به من هدیه کرده. فکر می کنم
پانصد سکه طلا می ارزد.
وزیر زیر گوش سلطان زمزمه می کند: غیر ممکن است.
هیچ دستاری این قدر نمی ارزد.
ملانصیرالدین اصرار می ورزد: من به اینجا نیامده ام
تا فقط از شما پول بگیرم بلکه قصد دارم معامله یی هم انجام بدهم.
می دانم تنها یک سلطان قدر قدرت می تواند این دستار
را به بهای ششصد سکه طلا از من بخرد و به این ترتیب
من خواهم توانست اضافه ی آن را به فقرا بدهم.
سلطان از چاپلوسی و تملق ملانصیرالدین خوشش آمد و
پولی را که درخواست کرده بود به او داد.
ملانصیرالدین هنگام خروج روی به وزیر کرد و گفت:
غرور انسان او را به کجا خواهد برد.
امکان دارد تو بهای یک دستار را بدانی اما من می دانم آن هنگام که مادرت پیرتر می شود و چشمان گرانبها و با ایمان او زندگی را آنگونه که زمانی میدید نمی بینند زمانیکه پاهایش فرسوده می گیرد و برای گام برداشتن نمی خواهند او را یاری دهند در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر با خوشی و سرمستی از او نگهبانی کن زمانی که اندوهگین است بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی اگر از تو چیزی می پرسد او را پاسخگو باش و اگر دوباره پرسید باز هم پاسخگو باش و اگر دگر بار پرسید دگر بار پاسخش گو نه از روی ناشکیبایی بلکه با آرامشی مهربانانه و اگر تو را به درستی درنمی یابد شادمانه همه چیز را برای او بازگو ساعتی فرا می رسد ساعتی تلخ که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمی کند اثری از: آدولف هیتلر
دو جاده در جنگلی سبز راه می گشود افسوس که توان در نور دیدن هر دو را نداشتم باید مسافر یکی از این دو جاده بود دراز زمانی ایستادم و به یکی تا آن جا که چشم کار می کرد نگریستم تا جایی که جاده در میان بوته های کم پشت تابی بر می داشت آن گاه به جادهء دیگر نگریستم به همان لطافت و زیبایی بود و شاید دعوی زیباتری داشت چنان که پوشیده از علف بود و می خواست پوشیده بماند هر چند که کوبش پای عابران و مسافران به راحتی جاده را به همان صورت هموار کرده بود و در آن صبح گاه هر دو یکسان آرمیده بودند بر روی برگ ها نشانی از جای پایی دیده نمی شد آن جاده نخست را برای روزی دیگر گذاشتم با این آگاهی که این جاده به کجا می انجامد و تردید داشتم که آیا روزی باز هم به آن جاده باز خواهم گشت این کلام را با آهی از سینه برون دادم جایی بعد از قرن ها و قرن ها دو جاده در جنگلی از یک دیگر جدا شدند و من آن جاده یی را بر گزیدم که کمتر کسی در آن گام نهاده بود و همه تفاوت ها از همین جا آغاز شد
اگر به پیروزی ایمان داشته باشی پیروزی نیز به تو ایمان خواهد یافت. به نام فرصت و برای شانس همه چیز را به خطر بیانداز و از هر چیزی که تو را به دنیای رفاه و راحت طلبی سوق می دهد دوری کن. استعداد نعمتی جهانی است. اما جسارت و جراءت فراوان طلب می کند. از بهترین بودن بیم نداشته باش. اثری از:پائولو کوئیلو
پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:2 :: نويسنده : آتوسا
به یکدیگر عشق بورزید، اما عشق را به بند نکشانید...
بگذارید میان با هم بودنتان فضایی و فاصله یی باشد. با یکدیگر بخوانید و برقصید و شادمان باشید، اما بگذارید هر یک از شما تنها باشد... در کنار هم بمانید اما نه چسبیده به هم. اثری از:کاترین پاندر
پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 19:1 :: نويسنده : آتوسا
دلیل اینکه گاه مردم ما را می آزارند این است که روح آنها توجه الهی و دعای خیر ما را می جویند. اگر برای آنها برکت و آمرزش بطلبیم، دیگر آزارمان نمی دهند. از زندگیمان بیرون می روند و خیر و صلاحشان را جایی دیگر می یابند. اثری از: کاترین پاندر
![]() |