دختر کورش
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
همه چی از نوع باحال
اخبار دبیران و ایران
بهترین جک ها
bia 2 *+18
سربازان کوروش
پاتوق boys & girls اسدآباد
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دختر کورش و آدرس dokhtare-korosh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 467
بازدید کل : 17206
تعداد مطالب : 67
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
آتوسا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 6 آبان 1390برچسب:انجیل لوقا,عیسی,مسیح,موعظه ی سر کوه,, :: 18:50 :: نويسنده : آتوسا

                               راز خوشبختی            

  روزی که جمعیتی انبوه گرد آمده بودند عیسی به همراه

شاگردان خود برفراز تپه ای آمد و بنشست. 

 آنگاه شروع به تعلیم ایشان کرد و فرمود:

(( خوشا به حال آنان که نیاز خود را به خدا احساس

میکنند زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. ))

 (( خوشا به حال ماتم زدگان زیرا ایشان تسلی

خواهند یافت. ))

(( خوشا به حال فروتنان زیرا ایشان مالک تمام جهان

خواهند گشت. ))

(( خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت زیرا ایشان

سیر خواهند شد. ))

(( خوشا به حال آنان که مهربان و با گذشتند زیرا

از دیگران گذشت خواهند دید. ))

(( خوشا به حال پاک دلان زیرا خدا را خواهند دید. ))

(( خوشا به حال آنان که برای برقراری صلح میان مردم

کوشش می کنند زیرا ایشان

فرزندان خدا نامیده خواهند شد. ))

(( خوشا به حال آنان که به سبب نیک کردار بودن

آزار می بینند زیرا ایشان از

برکات ملکوت آسمان بهره مند خواهند شد. ))

(( هر گاه به خاطر من شما را ناسزا گفته

آزار رساندند و به شما تهمت زدند شاد باشید

بلی خوشی و شادی نمایید

زیرا در آسمان پاداش بزرگی در انتظار شماست.

بدانید که با پیامبران گذشته نیز چنین کردند. ))

شما نمک جهان هستید و به آن طعم می بخشید

اما اگر شما نیز طعم خود را از دست دهید

وضع جهان چه خواهد شد؟ در اینصورت شما را

همچون نمکی بی مصرف دور انداخته پایمال

خواهند ساخت. شما نور جهان می باشید

شما همچون شهری هستید که بر تپه ای

بنا شده و در شب می درخشد و همه آن را می بینند.

پس نور خود را پنهان مسازید بلکه بگذارید

نور شما بر مردم بتابد تا کار های نیک شما را دیده

پدر آسمانی تان را تمجید کنند.

             انجیل متی _ موعظه ای از حضرت عیسی مسیح

 
یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:سهراب سپهری,پنجره,مردم, :: 16:37 :: نويسنده : آتوسا

 

·         من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ........

                                                     اثری از:سهراب سپهری

 
شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, :: 17:47 :: نويسنده : آتوسا

چند بار به کسی گفته ایم: مدتی است با فلانی جر و بحث
نکرده ام. یا: هرگز سرما نخورده ام. و ناگهان روز بعد سرما
می خوریم یا با فلانی مشاجره می کنیم؟
پس نتیجه می گیریم: صحبت درباره ی وقایع دلپذیر که
برای ما رخ داده اند بداقبالی می آورد. چنین نیست.
در حقیقت روح جهان همواره در هر مشکلی
به ما نشان می دهد که چه مدتی بدون یک نواختی مشخصی
مانده ایم. می خواهد به ما بگوید که زندگی چگونه تا آن لحظه
سخاوتمند بوده است و اگر با شجاعت از موانع عبور کنیم
همین گونه باقی خواهند ماند. کلمه های مثبت را در
فضا نگاه داریم. آن ها به رشد ما در هر مشکلی کمک می کنند.

اثری از: پائولو کوئلیو

 
شنبه 19 شهريور 1390برچسب:مهدی سهیلی,شعر,ساعت,عشق,عقربه, :: 17:42 :: نويسنده : آتوسا

من و تو ای همه عشق!
همچو دو عقربه ی یک ساعت
پایمان بسته بهم
لیک یکشب سرمان بر سر یک بالین نیست
و چه لذت بخش است
ظهر این (( گاه شمار ))
با همه تاب و تبش
و از آن زیباتر
حالت نیمه شبش


اثری از: مهدی سهیلی

 
شنبه 19 شهريور 1390برچسب:زشت,زیبا,جبران خلیل جبران,, :: 17:33 :: نويسنده : آتوسا

روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریایی به هم رسیدند.
و به هم گفتند:(( بیا در آب شنا کنیم. ))
برهنه شدند و در آب شنا کردند و زمانی گذشت و زشتی به
ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت.
زیبا نیز از دریا بیرون آمد و تن پوش اش را نیافت.
از برهنگی خویش شرم کرد و به ناچار لباس زشتی را پوشید و به راه خود رفت.
تا این زمان نیز مردان و زنان این دو را با هم اشتباه می گیرند.
اما اندک افرادی هم هستند که چهره ی زیبایی را می بینند
و فارغ از جامه هایی که بر تن دارد او را می شناسند.
و برخی نیز چهره ی زشتی را می شناسند و لباس هایش او را از
چشم های اینان پنهان نمی دارد.

                     اثری از: جبران خلیل جبران

 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:غرور,ملانصیردین, :: 17:26 :: نويسنده : آتوسا

 

 
ملا نصیرالدین با دستاری فاخر و گران بها به حضور
سلطان شرفیاب شده برای خیرات مقداری پول درخواست میکند.
سلطان سوال می کند: با این دستار بسیار گران قیمتی که
بر سرت گذاشته ای به این جا آمده ای تا از من پول بگیری؟
قیمتش چند است؟
صوفی عاقل و فرزانه پاسخ می دهد: این دستار را
شخص بسیار پولداری به من هدیه کرده. فکر می کنم
پانصد سکه طلا می ارزد.
وزیر زیر گوش سلطان زمزمه می کند: غیر ممکن است.
هیچ دستاری این قدر نمی ارزد.
ملانصیرالدین اصرار می ورزد: من به اینجا نیامده ام
تا فقط از شما پول بگیرم بلکه قصد دارم معامله یی هم انجام بدهم.
می دانم تنها یک سلطان قدر قدرت می تواند این دستار
را به بهای ششصد سکه طلا از من بخرد و به این ترتیب
من خواهم توانست اضافه ی آن را به فقرا بدهم.
سلطان از چاپلوسی و تملق ملانصیرالدین خوشش آمد و

             پولی را که درخواست کرده بود به او داد.

  

ملانصیرالدین هنگام خروج روی به وزیر کرد و گفت:

غرور انسان او را به کجا خواهد برد.

 

 

 

 

 

 

                                 امکان دارد تو بهای یک دستار را بدانی اما من می دانم

 
پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:عکس,نقاشی, :: 16:56 :: نويسنده : آتوسا

نقاشی

 

 
سه شنبه 21 تير 1390برچسب:هیتلر,شعر,مادر,, :: 14:42 :: نويسنده : آتوسا

آن هنگام که مادرت پیرتر می شود

و چشمان گرانبها و با ایمان او

زندگی را آنگونه که زمانی میدید نمی بینند

زمانیکه پاهایش فرسوده می گیرد

و برای گام برداشتن نمی خواهند او را یاری دهند

در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر

با خوشی و سرمستی از او نگهبانی کن

زمانی که اندوهگین است

بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی

اگر از تو چیزی می پرسد

او را پاسخگو باش

و اگر دوباره پرسید

باز هم پاسخگو باش

و اگر دگر بار پرسید دگر بار پاسخش گو

نه از روی ناشکیبایی بلکه با آرامشی مهربانانه

و اگر تو را به درستی درنمی یابد

شادمانه همه چیز را برای او بازگو

ساعتی فرا می رسد ساعتی تلخ

که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمی کند

                                                                         اثری از: آدولف هیتلر

 

 
شنبه 18 تير 1390برچسب:تفاوت,جاده,انتخاب,شعر,تردید,جنگل,, :: 13:46 :: نويسنده : آتوسا

دو جاده در جنگلی سبز راه می گشود

افسوس که توان در نور دیدن هر دو را نداشتم

باید مسافر یکی از این دو جاده بود دراز زمانی ایستادم

و به یکی تا آن جا که چشم کار می کرد نگریستم

تا جایی که جاده در میان بوته های کم پشت تابی بر می داشت

آن گاه به جادهء دیگر نگریستم به همان لطافت و زیبایی بود

و شاید دعوی زیباتری داشت

چنان که پوشیده از علف بود و می خواست پوشیده بماند

هر چند که کوبش پای عابران و مسافران

به راحتی جاده را به همان صورت هموار کرده بود

و در آن صبح گاه هر دو یکسان آرمیده بودند

بر روی برگ ها نشانی از جای پایی دیده نمی شد

آن جاده نخست را برای روزی دیگر گذاشتم

با این آگاهی که این جاده به کجا می انجامد

و تردید داشتم که آیا روزی باز هم به آن جاده باز خواهم گشت

این کلام را با آهی از سینه برون دادم

جایی بعد از قرن ها و قرن ها

دو جاده در جنگلی از یک دیگر جدا شدند

و من آن جاده یی را بر گزیدم که کمتر کسی در آن گام نهاده بود

و همه تفاوت ها از همین جا آغاز شد

 

 
پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:پیروزی,بهترین,استعداد,فرصت,شانس, :: 15:55 :: نويسنده : آتوسا

 

اگر به پیروزی ایمان داشته باشی پیروزی نیز به تو

ایمان خواهد یافت. به نام فرصت و برای شانس همه چیز

را به خطر بیانداز و از هر چیزی که تو را به دنیای

رفاه و راحت طلبی سوق می دهد دوری کن. استعداد نعمتی

جهانی است. اما جسارت و جراءت فراوان طلب می کند.

از بهترین بودن بیم نداشته باش.

                           اثری از:پائولو کوئیلو

 
پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 21:2 :: نويسنده : آتوسا

به یکدیگر عشق بورزید، اما عشق را به بند نکشانید...

 

بگذارید میان با هم بودنتان فضایی و فاصله یی باشد.

با یکدیگر بخوانید و برقصید و  شادمان باشید،

اما بگذارید هر یک از شما تنها باشد...

در کنار هم بمانید اما نه چسبیده به هم.

                                   اثری از:کاترین پاندر

 

 
پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 19:1 :: نويسنده : آتوسا

دلیل اینکه گاه مردم ما را می آزارند این است که روح آنها توجه الهی

و دعای خیر ما را می جویند. اگر برای آنها برکت و آمرزش بطلبیم،

دیگر آزارمان نمی دهند. از زندگیمان بیرون می روند و خیر و صلاحشان

را جایی دیگر می یابند.

                                             اثری از: کاترین پاندر